محمد طاهامحمد طاها، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه سن داره

طاها کوچوله

وقتی کوچوله میخواد بره دده!

دیروز خیلی کار داشتم لباس شسته بودم و خونه رو تمیز کردم بنابراین نتونستیم بریم دده من تو اتاق بودم و داشتم کاهامو میکردم و طاها هم هی میگفت دده گفتم عزیزم اگه کارم زود تموم شد میریم دیدم از اتاق رفت بیرون و داره کفش میپوشه!!! سریع دوربینو آوردم! بازم بهش وعده بیرون رفتنو دادم و در نهایت رفتیم تو حیاط ساختمون یه دوری زدیم!     ...
18 خرداد 1393

کمک کردن کوچوله به مامانش

این خوشگل من همیشه بهم کمک میکنه که سفره بندازم لیوان میبره ماست میبره قاشق و چنگال میبره وقتی بهش میگم با دقت ببر یا مراقب باش میگه اوه اوه!تا وقتی برسه به سفره میگه اوه اوه!(که یعنی من مراقبم!) وقتی میخوام از جارو برقی استفاده کنم دنبال من راه میفته که مثلا کمک کنه!!! تی میکشه!!!! وااااااااااااای پدیده قرنه این بچه! مامانم میگه تو کار خوبی میکنی که بهش مسولیت میدی!     ...
18 خرداد 1393

اسمارتیز خوردن طاها و ماجرای قبلش!

الغرض!روزهای تعطیل این شاه پسر من خیلی زود بیدار میشه! این هفته که بابا دتی خونه بود من به خودم گفتم گناه داره بذار با طاها بریم بیرون! رفتیم بیرون و نون گرفتیم ! رفتم سوپر آیدین خودمون که شیر و خامه هم بخرم که دیدم کوچوله رو پنجه پاش وایساده و میخواد اسمارتیز برداره منم یه دونه برداشتم و دادم دستش انقدر اسمارتیز بیچاره رو تکون داد که اگه آدم بود گلاب به روتون بالا می آورد! از مغازه شاد و خرم اومدیم بیرون هنوز چند قدم برنداشته بودیم  که کل اسمارتیزا حواله زمین شد!!!! هیچی دیگه دوباره برگشتم مغازه و 2 تا براش خریدم! اینبار انداختم تو کیسه! خدا وکیلی خیلی خندیدم!طاها نشسته بود رو زمین و اسمارتیزارو دونه دونه مینداخ...
17 خرداد 1393

عمو رضا رفته مکه

عمو رضا و خانمش 1 شنبه رفتن مکه من خیلی دلم میخواد دوباره برم... گفتم نمیشه منو بذارید تو ساکتون؟؟!!! همه کلی خندیدن بهم! امروزم رفتیم خونشون و آش پختیم چه آتیشی سوزوند طاها! کلی با ملیکا بازی کرد  طاها میگفت:نانی نانی نی نی نی نی! من گفتم:پسرم اسمش ملیکاس بگو ملیکا طاها میگه ملی! مامان قربون اون زبونت بره نخودچی! به محمدم میگه ممو!
14 خرداد 1393

به به بستنی بیسکوپیچ!

من یه مدتی بود که میدیدم روی در و دیوار مغ7ازه ها زده بستنی بیسکوپیچ رسید همش میگفتم این بیسکوپیچ دیگه چه صیغه ایه!!!!! تا اینکه بالاخره یه روز رفتم واسه طاها قلقلیم خریدم! عجب بستنی خوبی بودااااااااااااااااا کلی با هم حال کردیم از خوردنش!   ...
11 خرداد 1393

ایمپلنت مامانم

وضعیت دندون مامانم افتضاح ود!بیچاره هیچی نمیتونست بخوره با کلی اصرار راضی شد بره ایمپلنت کنه فک بالاشسو جراحی سینوس کرده بود وقتی از دکتر برگشت طاها دوید که بره بغلش بیچاره با اون حالش کوچولو بغل کرد طاها هم حسابی چسبید به مامان جونش وشروع کردبه نانی کردن ... دیگه صحنه بدون شرح بود همه کف کرده بودیم در معنای واقعی کلمه!مامان جون کلی تحت تاثیر قرار رفت...   ...
9 خرداد 1393

نفس مامان عسل مامان جیگر مامان پسر مامان

طاها به طور کلی خیلی مردم داره وقتی مهمون داریم خیلی خوش اخلاقی میکنه.این واسه مهمونی 2 روز پیشه که همه دوستان جمع بودیم!دوستان حلقوی!!!اولین نوبت خونه ما بود. ...
13 اسفند 1392

من و فنقلی در پارک

امروز هوا خیلی خوب بود با کوچوله رفتیم پارک خیلی ذوق داشت.دیگه از سرسره هم بدون کمک سر میخوره.انگار همین دیروز بود که با داداشم تو پارک بازی میکردیم و وسط ظهر از سرسره آهنی بالا میرفتیم.هی یادش بخیر... ...
13 اسفند 1392

خونه تکونی!

سلام پس از مدتها اومدم! با کلی خستگی هم اومدم! از دی ماه شروع به خونه تکونی کردم خیلی با بچه سخت بود خونمونم خیلی کثیف شده بود پارسال که نتونستم مفصل تمیز کاری کنم امسال حسابی کار کردم!ولی انصافا خسته شدم طاها هم حسابی بهم کمک کرد! هرجا من میرفتم جلوتر از من کمک میکرد!بچه ام دستمال گرفته بود دستش و میکشید به در و دیوار طاها جونم خسته نباشی مامانی ...
9 اسفند 1392